تنهایی در نگاه اولیه، می تواند خوشایند باشد، لحظات و ساعات اول در طول روز، می تواند برای فرد نوعی خلسه دلنشین را بیاورد. روز که می گذرد بسیاری از عواطف دیگر نیز با تنهایی همراه می شوند. تنهایی در شناخت روند زندگی و سرنوشت اگر با نشستن در جایی تنها و دنج هم همراه باشد می تواند باعث شود تا فرد به نوعی دیدگاه خود را از خشم خالی کند و پس از مدتی روزگار خود را بسنجد، لیکن زخم های تنهایی همواره منجر به شناخت بهتر نمی شود، به مرور زمان دل و دماغ زندگی کردن از دست می رود و فرد با این مشکلات مجبور است در طول روز سر و کله بزند.
تنهایی روی دیوار نقش می اندازد وقتی خوب فکر می کند که چطور باید از سوالات پیش روی زندگی اش بهتر بفهمد و کمتر روی نبود غم در بین اطرافیان وامانده و جدامانده از هیجانات شناخت سرنوشت، فکر کند. وقتی تنها می مانیم، اتاق و جلوه های نور در آن باعث می شود تا روی سرنوشت بیشتر فکر کنیم. تلاش برای این که خود را با دیگری قیاس کنیم که کمتر در مورد سرنوشت فکر کرده است و بیشتر به روز و هر روز فکر کرده است، باعث می شود تا خوب فکر کنیم که ندانستن در مورد سرنوشت دیگران می تواند جای را برای فکر های بهتر برای شخص خودمان باز کنیم. منظور توهین نیست. منظور این است که کمتر فضولی کنیم و بیشتر روی اندوهی فکر کنیم که ما را فرا گرفته است.
سرشب اتاق مملو از نوعی اندیشه می شود که در این زندگی چه می خواهیم. اشتغال به عوالم هر روز و دنیوی و بی پیرایه فکر کردن در مورد سرنوشت مالی و مادی، می تواند برای آن که جیب پر دارد، جای طنز را نزد اطرافیانش فراهم کند. ولی وقتی مساله فقر را پیش روی می نهیم و می بینیم کسی نیست که یاری دهنده تنهایی عاطفی ما نیز باشد.
همه چیز ما را بر آن می دارد که هر روز به یک روزمره و برنامه هر روزه پناه ببریم، بلکه بیشتر فراموش کنیم. بیشتر در خودمان بدانیم ولی بیشتر هم خودمان را فراموش کنیم. با این تفاوت که کار هر روزه و کار روزمره وقتی با انس همراه می شود باعث می شود که غم نیز با ما انس گیرد. غم بر ابزار کار نیز سایه می فکند. غم از اتاق می رود داخل جیب کت قدیمی ما و با ما تا مغازه یا کارگاه همراه می شود. آن وقت است که غم هر روزه خود را نشان می دهد در رفتار ما و کم کم اطرافیان از ما فاصله می گیرند. آشنایی با این عوالم اندوه وقتی فاصله خود را از دیگران حفظ می کنیم باعث می شود تا به مرور خودمان را تنهاتر حس کنیم، وقتی می بینیم که چیزی در مغازه یا کارگاه چز یک کار معمولی و پیش پا افتاده در میان نیست و منتظر ما نیست و تمام آرزوهای ما بر شکفتن استعدادهای ما از بین می رود. بنابراین غم در مغازه و کارگاه را کنار می گذاریم تا بعدا از اتاق که بیرون آمدیم روی غم در هنگام کار و انس با اندوه و تنهایی کار کنیم.
با این حال فاصله ما با دیگران از طریق شکل گیری نوعی موضع شخصی نسبت به این اندوه و تنهایی در برابر سرنوشت است که تشدید می شود. تنهایی در برابر برآوردن آرزوهای شخصی می تواند باعث شود تا فرد به یک میزان تلاش خود را برای انجام کارهایش کم کند. روز کمتر خود را نشان می دهد وقتی به تنهایی در داخل اتاق فکر می کنیم. پریشان احوالی باعث می شود تا تمام روز در اندوه فرو رویم و بیشتر از چیز هایی که دیگران می گویند ناراحت شویم.
روز در نهایت با حذف آدم ها از ذهن، ادامه می یابد. آنها بیش از آن که باشند و در هنگام نیاز به کمک باشند، اظهار نظر می کنند و در نتیجه کاری هم نمی شود کرد جز حذف آنها از ذهن.
شکل تنهایی روی کاغذ چطور می توان باشد؟ سایه روی کاغذ از روشنایی رو به کاهش روز در هنگام عصر خبر می دهد و به این طریق تنهایی با خودش فکر های عجیب و غریب می آورد. کل زندگی را که نمی شود جست و جو کرد تا یک روز پر از تنهایی را گیر آورد. در واقع خود همین تنهایی هم فقط در بعضی روزهای خاص خود را نشان می دهد و اندوه به تمام معنا بر انسان جلوه گر می شود.
منبع:
Rothhaar, Timothy (2011) .”The Mystery of Hope: Authentic Relationships in an Era of Despair.
Taylor, Barbara. Philosophical Solitude: David Hume versus Jean-Jacques Rousseau