بوی کهنگی از میز به دماغت می زد. می دانستی که این جا هم کار پیش نمی رفت، نمی دانستی چقدر زمان از روز را باید معطل بمانی. اینطور بود که وقتی بیرون آمدی تا لامپ های تزیین شهر نیز به تو می خندیدند. نوعی طعنه در همه چیز نهفته بود. بنابراین به فکر نامه ای بودی . در ذهن خود و نه الزاما خطاب به کسی. روز آرام خواهد گرفت هیاهوی کاغذ بازی و این که باید دانست که مشکل همین کاغذبازی ها است که عمر را هدر می دهد و فضای ژورنالیستی حاکم بر هر بحث می تواند به مرور زمان شما را به گوشه ای براند. دوست خوبی برای همدیگر باشیم. بدانیم که می شود با یکدیگر راحت تر بود و دور از هیاهو نیز کارها را انجام داد. فضای ژورنالیستی قاتل بسیاری از چیزها است. بسیاری از چیزها را به گوشه ای می افکند و نمی گذارد ما به عمق موضوعات توجه کنیم. گوشه دنج باعث می شود که قدری تمرکز کنیم. همه ارتباطات که روزنامه نگاری نیست. از این رو می توان روی خیلی چیزهای دیگر نیز تمرکز کرد. دقت روی موضوعات نیاز مند کنار زدن غم نیست. غم باید باشد. غم است که تمرکز می آورد.
دور بودن از کسی، همیشه به معنای فراق در معنای کلاسیک آن نیست. تجزیه و تحلیل ها شروع می شود و حتی می بینی در این درد تنها نیستی. سوء ظن همیشه باعث نمی شود تا بساری از نکات را با شناخت بهتر دنبال کنیم. بعضی این طور احوال را موهبت می دانند. با این حال، حالی است پرتنش، لحظاتی اضطراب آمیز که به اطرافیان خود شک می کنید.
اما نبودن بعضی چیزی فراتر از فقدان است. بودن یا نبودن بعضی فرق می کند. کوتاه بیاییم و از این جور حرف ها نزنیم. الا اقل تمرکز آدم را که به هم می زند.. بیرون زدن و جایی را جست و جو کردن دردی را دوا نمی کند با این حال فاصله گرفتن ز فلسفه هایی که به شدت اومانیست اند و راهی جز طغیان در زندگی را نمی گذارند، به مرور زمان باعث می شود به گوارای کار روزمره در اردوگاه پوزیتیویسم پی ببرد و آنها نیز برای خود حرف هایی دارند. نیم شود هیجان حاصل از فهم دستاورد های اگزیستانسیال را به کنار نهاد و به سوی مسائل کم تر رواج یافته در جامعه ما رفت؛ با این باید زحمات راسل، ویتگنشتاین و بقیه را در این زمینه ارج نهاد و حتی چیزی از آنها آموخت.