البته عشق حقیقی استثنایی است که در هر قرن تقریبا دو یا سه بار رخ می دهد. بقیه اوقات صرف خودخواهی و یا ملال می شود و اما من ، به هر حال ” راهبه پرتغالی”{۱} نبودم. دل من خالی از احساس نیست، ابدا ، حتی به عکس از محبت سرشار است. به علاوه ، اشکم هم به آسانی سرازیر می شود. منتها جهش های احساساتم همیشه به سوی خودم بر می گردد و تاثراتم شامل حال خودم ئمی شود رویهمرفته دروغ است که بگویم هرگز عاشق نشده ام. من در زندگی لااقل به یک عشق بزرگ دچار شده ام، عشقی که همیشه خود هدف آن بوده ام: از این نظر ، بعد از مشکلات اجتناب ناپذیر اوایل شباب، خیلی زود وضع ثابتی یافتم: لذت شهوانی، و تنها همین ، در زندگی عاشقانه من حکم می راند. من فقط زن را به عنوان وسیله ای برای تسخیر و تمتع می خواستم. وانگهی وضع جسمانیم در اینراه یاریم می کرد: طبیعت در حقم سخاوت به خرج داده است. غروری که از آن احساس می کردم اندک نبود. و رضایت خاطری از کسب لذت و یا از نیروی نفوذم بود.خوب شما الان خواهید که من باز هم لاف از خود می زنم. انکار نمی کنم و مخصوصا چون در این موارد از چیزی لاف می زنم که حقیقت دارد، کمتر احساس غرور می کنم.
{۱} اشاره به کتاب معروف نامه های رابه پرتغالی متعلق به قرن هفدهم و محتوی پنج نامه ی عاشقانه پرسوئز و گداز که گویا راهبه ی پرتغالی ، به نام ” ماریا آلکافورادو” برای افسری فرانسوی به نام “کنت دوشامیبی” که او را فریفته بود.
کامو، آلبر.(۱۳۸۳). سقوط. ترجمه شورانگیز .فرخ.انتشارات نیلوفر ص ۸۵