ترجمه ی شعری به نام مرگ، از جان دان به صورت نثر:
ای مرگ، این همه برخویشتن غره مباش زیرا با آنکه آدمیان تو را توانان و هول انگیز می شناسند در حقیقت چندان پر مخافت و نیرومند نیستی و آنان را که می پنداشته ای زبون سرپنجه خویش می سازی هرگز نمی میرند. مرا نیز هرگز نمی توانی معدوم ساخت.
ما از خواب و آرامشی که از تو نموداری هستی شادمانی بسیار می بریم. پس از تو که از آنها برتری ما را شادی و فرحی بیش از اندازه تواند بود و آزاد مردان برای وصل بتو پرواز خواهد کرد مگر استخوان های کوفته خویش را آسایش بخشند وروح نومید و درمانده را از گزند مکاره آسوده کنند.
ای بیچاره مرگ، تو بنده ی تقدیر ، تصادفات زمانه، و مطیع اراده پادشاهان ستمگر و مردم دست از جان شسته ای و همواره جلیس و همکامه با زهر و جنگ و مرضی، و افیون و سحر نیز با تو در خواب کردن برابر و از تو مهربان تر و سبک دست ترند. چون چنین است این همه کبر و غرور چیست؟ خوابی سنگین ما را فرا می گیرد و پس از آن بیداری جاودان که در آن تو را راه نیست ما را پذیره خواهد بود. که مرگ خود مردنی و فنا شدنی و حیات ابدی و سرمدی است.
صورتگر، لطفعلی. تاریخ ادبیات انگلیس. انتشارات علمی. ص ۴۸۱