هیچ چیز بدگمانی را در آدمی مانند جهل و بیخبری و کمی اطلاع قدرت نمی دهد و از این روی مرد خردمند باید همت بر افزایش اطلاعات خویش گماشته بدگمانی را بدین وسیله بر طرف سازد نه آنکه بر زخم درون خویش مرهم ننهاده و آن را التیام نیافته رها کند. مردم از یکدیگر چه می طلبند؟ آیا می پندارند در این زندگانی سر و کارشان همواره با مردم صافی درون و پاک نهاد است؟ آیا تصور نمی کنند که هر کسی درپی بدست اوردن آرزوهای خویشتن است و خود را بیش از دیگران دوست می دارد؟ اگر چنین باشد هیچ راهی خرمندانه تر از این نیست که هر بدگمانی را راست بدانیم ولی بر انها بچشم دروغ بنگریم و مانند اسبان شریر برانها لگام عقل برنیم تا سرکشی و توسنی نکنند زیرا عاقلان از بدگمانی نیز می توانند بدین کیفیت فایده برگیرند که هر چند حقیقتی در آن یافت شود و از آن سودی که مایه اصلاح زلل باشد بدست آورند باز نمی گذارند که مایه آزار خاطرشان گشته رنج روحانی به آنها برساند.
صورتگر، لطفعلی. تاریخ ادبیات انگلیس. انتشارات علمی. ص ۳۹۶