روسیاهی

روسیاهی وقتی شکل می گیرد که بعضی اوقات جوانمردی را در سقوط کردن به ورطه ای بدانیم که همه تعریف کرده اند. آنچه همه تعریف کنند، مساله  ای است که نمی تواند بی همراهی همه حل شود. همراهی همه در “نبودن” بعضی چیز ها دلیل نمی شود که آن را برای همیشه فراموش کنیم. روز از نو روزی از نو، فرونی گذاردن حمایل هایی که برای پیروزی در کسب یک روند منحط به ما هدیه می شوند و ناشیانه می پذیریم باعث می شود تا خود را نداسته به آشنایی با آدم هایی متعهد سازیم که باب طبع خیلی ها نیستند. به مرور دوستان ما کم می شود. توضیح و تفسیر ما در مورد این زندگی دچار اشکالات فراوان می شود. نبود آشنایی با دیدگاه های افرادی که در شهرهای ذهنشان همیشه تجربیات فراوان رخ می دهد، باعث می شود که به مرور زمان با دردی بد عجین شویم. مخلوطی از سرخوردگی و دلتنگی و البته رنج. رنج هر روز بهتر از این نیست که ما خود به تهدیدی برای دیگران تبدیل کنیم. تهدید باشیم. تهدیدی که می تواند ما را رنجور تر از قبل نشان دهد. از درد همراهی با آنها مستقیما بگوییم. نظم دروغین ذهن آنها را به هم بزنیم. خوش نباشیم با گذشت روزها. بی حالی را کنار بگذاریم و بدانیم که اگر منشا تمام رنج های ما یک چیز واحد است دیگر از جنس همه شده ایم و این مساله کار را برای دروغ نگفتن به خود و تک و توک آدم هایی که مثل ما اهل فکرند، دشوار می کند. گفتم در کل تهدید باشیم، بهتر است، روزگار ما این طور پیش برود بهتر است. بدانند که می دانیم که نمی دانند و روسیاهی وقتی شکل می گیرد که سده ها پیش را برای سقوط در نوعی تکرار، در ذهن خود هنگام خواندن تاریخ، مدام تفسیری خاص بدهیم و این طور به نوعی تکرار در جمع بندی ذهنمان در مورد روند این زندگی قناعت کنیم که کار را دشوار می کند.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *