بیش از آنکه به گوشه بنشینیم و جریان ممتد فرصت را ببینیم که از دست بروند به این فکر باید بود که بدون التزام به منفعت جمع، بسیاری از مباحث از دست می رود، بسیاری از شناخت ها خدشه دار می شود، نمی شود کاری کرد اگر فرصتها به طور مداوم از دست بروند. باید نشست و فکری کرد تا بیرون از ما حالت موهومی پیدا نکند. رابطه ما با دیگران باید طوری تعریف شود که بتواند ما را از این حالت که خود را یک نور به گوشه افتاده در اعماق تاریکی اهل سقوط باشیم، نجات دهد.
شب بود و تاریکی سرفراز همه جا را فرا گرفته بود. آگاهی همه جا موج می زند. این که من با دیگری رابطه ای دارم از سر خرد. تصمیم هایم برای او شتابزده نیست و اگر هم شتابزده باشد راهی به غصب مالکیت او نمی برد. نیایش نیمه شبی وقتی برپا می شود که بتوان یک مدرن را دریافت با همه سراسیمه بودن تصمیم هایش در زندگی شخصی و تا جایی که به سرنوشت من و تو آسیب نزد. سرنوشت ما در مالکیت اشیا. خیال و اندیشه می تواند معطوف به موضوعاتی شود که رنج دیگران را بهتر نشان دهد. رنجی که از سر عدم مالکیت چیزهای مختلف که مورد نیاز است به وجود آمده است. یک مدرن سراسیمه است. یک مدرن پریشان است. فقط شاید بتواند گوشه ای از مساله را حل کند. روزگاری است که بین ما و اصالت خواندن فاصله افتاده است. شنیدن تنها هم راهی را نمی گشاید.