وقتی از آن دور می آیی
وقتی می نشینی با نگاه دوخته به آینده
وقتی نمی پرسی که که کم بود و که بیش
غروب آغشته به سرگذشت آن روز است
که یکنواخت مثل همگان
آمده ایم و رفته ایم
انس داشته ایم با کار
انس داشته ایم با روزمره و زندگی و کار
دیگر
برای تو هر حکایتی که می گویم تکراری نیست
دیگری استعاره ها و تشبیه ها را بهتر می فهمیم
دیگر شاعرانگی حرف ها برای کسی غریب نیست
هر روز دانش تازه ای به من تو اضافه می شود
و اینک
آینده چیزی بیشتر از همین دیروز و امروز است
اگر با من یکسان بیندیشی
و بخواهی برابری را
مهزیار کاظمی موحد