آرام آرام

خیلی سخت تر از هر نگاهی که از آدم بر می آید، تا به اطراف بیفکند، دروغ هایی است که در مورد بهبود شنیده است. دروغ هایی که شناخت اطراف وی را برایش سخت تر کرده اند. دشوار تر از این نیست که بفهمی روزگاری را مجبور بوده ای در مورد بعضی دروغ ها صبر کنی. تنهایی شناخت و تجزیه و تحلیل این مسائل برای آدمی دشوار است. اضطراب این که خودت در این مساله تنها نبوده ای می تواند برای درک یک جمع مفید باشد. درک تنهایان و این که نمی توانند بنابر بعضی مسائل این اتفاقات اطراف را درک کنند. اتفاقاتی باعث می شود تا آدم برای شناخت خودش هم دچار مشکل شود و نتواند بشناسد که چه کسی دور و برش از چه چیزی پیش بینی می کند. آرام آرام در خودت غرق می شوی و می بینی که نمی توانی بر مشکلات فایق آیی. این طور می شود که بسیاری از چیز ها برای تو معنایی دیگر می یابند. این طور می شود که نمی توان خوابید بی فکر و خیال. آرام آرام اضطرابی دردناک تو را فرا می گیرد حتی به آن عادت می کنی و نبود آن برایت عجیب می شود نمی توان برای شناخت زندگی گامی برداشت جز این که اضطرابی را تجربه کرد. این قبول. ولی تا کی این اضطراب ها ادامه می یابد معلوم نیست. این طور می شود که آدم ها در نوعی تنهایی فرو می روند که ورود به آن سخت است و نمی توان برای آینده بهتر اندیشید. اصلا می توان در چنین شرایطی به چیزی اندیشید؟

 

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *