نگاه اشتباه بعضی به رفتارهای من، و عدم دانش و تجربه آنها در بعضی زمینه های کاری باعث می شود تا به ناحق به من اتهام خسیس بودن را بزنند. من تصور می کنم که چنین افرادی چندان در محیط های با تجربه کاری نکرده اند. کاملا جدی باید به آنها گفت که این اتهام را از سر بی تجربگی آنها است . به دلیل این که نمی دانند تا کجا یک مفهوم می تواند پیشروی کند و ما از سوال اصلی تحقیق دور بمانیم. همچنین بسیاری از آنها، از اوضاع کسانی که به روش آنها کارها را دنبال می کرده اند، دور مانده اند. یعنی به ندرت جست و جو می کنند و تحقیق می کنند که این سبک از زندگی آنها منجر به چه اشتباهات بزرگی می شود. منابع نزد آنها، به سرعت از دست می رود. از طرفی آنها زمان را برای انطباق دادن خود با محیط اطرافشان از دست می دهند. بدین ترتیب ارتباط آنها با موضوعات روز نیز قطع می شود و یا موضوعات روز را به صورت سرسری و سطحی در نظر می گیرند. در نتیجه پشت سر آنها می گویند که می توان به آنها توجه کرد و بدین صورت است که غمگینی و افسردگی نیز بر زندگی آنها مسلط می شود. نمی توان این مساله را انکار کرد که عدم همراهی آنان در مراحل قبلی کار، باعث می شود تا نوعی بدبینی نسبت به آنها نیز به وجود آید. گرچه باید با آنها مهربان بود. باید به آنها فرصت داد ولی پرداختن به بعضی مسائل برای خود آنها نیز باعث دردسر می شود و باعث می شود تا از محیط بحث دور شوند. نمی توان شناخت را معطل کرد. دیر یا زود، همه چیز از دست می رود و فرصت برای جلو بردن تحقیق از بین می رود و بدین ترتیب زمان بندی کارها از میان می رود.، آن وقت تنهایی به سراغ این دسته از افراد می آید و نمی توان این مساله را نادیده گرفت. قدری خرج خود کردن، باعث می شود تا بهتر با این روال کنار بیایید. هزینه ای هم برای آسایش خودتان باید کنار بگذارید و آن نیز باید به صورت منضبط و با زمان بندی منظم برای خود خرج شود تا این گونه به غمگینی و افسردگی نیفتند و نشود روی آنها حساب کرد. با این حال باید با آنها مهربان بود.
نمی توان این موضوع را در نظر نگرفت که افرادی که برای زمان بندی در زندگی خود چندان اهمیتی قایل نیستند و نمی توانند ذهن پران خود را مقید به روش تحقیق علمی کنند، به جایی نمی رسند. نمی شود با آنها کنار آمد. از طرفی نمی توان آنها را کنار گذاشت و این گونه است که روحیه سایرین را نیز تضعیف می کنند. نمی توان برای همیشه در را به روی آنها بست. با این حال ضعف شدید در برنامه ریزی در زندگی آنها دیده می شود و بدین ترتیب نمی توان روی آن حساب کرد. همین که فردی نتواند خودش را با زمان بندی دقیق وفق دهد می تواند به مرور زمان، تبدیل به کسی شود که فقط از مردم چیز می خواهد و بدین ترتیب طلب کار است. در این وضعیت، ذهنیت اطرافیان نسبت به این افراد که دائم دنبال همراه کردن سایرین در پروژه هایی هستند که چیزی در آن نیست، به طور مداوم خراب می شود. ذهنیت این افراد که نمی توانند هیجان خود را کنترل کنند و مدام به دنبال موضوعاتی هستند که نه منطبق با تحولات جهانی است و نه دردی را از ساختار علمی ما دوا می کند، باعث می شود تا به مرور زمان، آنها افراد هپروتی و دور از منطق و واقعیت نزد دیگران جلوه کنند، چنین مشکلاتی می تواند آنها را در همان کوتاه مدت، افسرده سازد. شکل گیری خواب و خیال یک شبه نیست، ناشی از نبود برنامه ریزی در زندگی شخصی است و بدین ترتیب بار را روی دوش دیگران می گذارند. باید به موضوعاتی پرداخت که منطبق با نحولات روز می باشند. نباید از دیگران خواست که ضعف علمی شما را جبران کنند. نمی توان از چنین افرادی انتظار داشت که بتوانند در آینده خود و اطرافیان موثر عمل کنند، همین مساله باعث می شود تا آنها به مرور زمان، منزوی شوند و افسردگی و دشواری بر زندگی آنها مسلط شود.
آنها هر بار به دنبال این هستند که به گونه ای خود را نشان دهند، برای این کار، حتی سر از کارهای عجیب و غریب که هیچ جایگاهی در زندگی اجتماعی و کاری و علمی انسان ها ندارد نیز در می آورند.
شب که می شود فکر می کنند که چگونه باید به تنهایی برای آینده برنامه ریزی کنند، چیزی دهان پر کن بگویند. آرام آرام انرژی آنها تخلیه می شود، به گوشه ای می روند، منزوی زندگی می کنند. به صورتی زندگی می کنند که در شان آنها نیست، بعد طلبکار می شوند و دیگر نمی توان جلوی اتلاف زمان را که توسط آنها به خیالپردازی سپری می شود گرفت. آنها را کسی نمی پسندد تا در کنارشان باشد، همه با آنها مشکل دارند. روحیه ای که کم کم در آنها رسوخ می کند و ابعاد منفی اش همه جوانب زندگی آنها را می گیرد.
همیشه دوست دارند تا افراد مدام به آنها سر بزنند و نمی توان جلوی آنها نبود. مدام می خواهند از هر چیزی بهانه ای بگیرند، شخصیتی بسیار ضعیف دارند و نمی شود در کنار آنها راحت بود. بار دیگر می گویم باید با آنها مهربان بود. ولی همواره دنبال این هستند که خود را ثابت کنند. با ملاقات با آنها است که اعتبار خود را می یابند. هر چه جلوتر می روند در تنهایی ساختگی خود که ابتدا نوعی ژست است، فرو می روند و نمی توان آنها را نجات داد.