در خلال یک سفر از میان چنین بیابانی، امید می تواند در صورت های مختلف جلوه گردد.رسیدن به یک واحه
که از دور به شما لبخند می زند. بعد از هر دور آفتاب گرفتن در این بیابان گرم، حضور یک واحه می تواند مایه دلگرمی باشد. در یک واحه است که کاروان به یک ثبات نسبی برای مدتی می رسد. در واحه، خنکی یک چشمه، یقین افراد را بالا تر می برد که می توان موفق شد و می توان به آخر مسیر هم رسید. واحه دلخوشی کاروان است. همچنین باید از نشانه های مسافرین قبلی یاد کرد. بعضی با رنگ های خاصی جمله ای نوشته بودند. جمله بندی هر کس هم برای خودش متمایز بود. بعضی ها فقط یک جمله امید دهنده نوشته بودند، بعضی دیگر صرفا فاصله تا آخر مسیر را نوشته بودند. بعضی دیگر هم…
روزی که رهسپار این راه شدیم. دانایی به مسیر و آگاهی از جوانب این سفر در ذهن ما، لااقل به ظاهر اندک بود. اما در مورد درون کاروان ها نیز باید حرفی زد. باید دانست در درون کاروان ها، همیشه همه چیز هم با آرامش نیست و دعوا می شود. گاهی هم یکی دچار رعشه می شود. حتی بعضی تب می کنند. فضای وهم آلود بیابان آنها را می گیرد. این که بعضی در طول راه گرسنه تر می شوند.
یادم می آید پیش از حرکت، یکی از همراهان شروع به نیایش کرد. نیایشی که زیر این آسمان ماندنی است:
دور از هر گونه بی خودی و سرگشتگی…دور از هر کشتی شکسته در دریای شن این بیابان..دور از هر سکانی که شاید مرا به بیراهه دعوت کند…تو را می طلبم تو ای همیشه نزدیک به من…و نیز جزایر دور دست را می طلبم با امید…آن واحه های روشنی را…مبنای عشق را از تو می خواهم و نیز نشانه های آینده نیک را به من نشان می دهی…هر آذرخش در این بیابان، راه را می نماید…باید در این بیابان تحقیق کرد.