به دشتی رفتم که فیلسوفی روی چمن های آن هر شب نیت شکر می کرد وقتی آسمان پرستاره را در می یافت در عمقش، درست هر شب، سر یک ساعت معین که آگاهی ماه را پی ستاره ای گمشده سرگردان کوچه های ظلمت ابرها می کرد تا خود سراغی از کهکشانی دیگر گیرد. آیا او حوصله حرف های مرا داشت؟ یا حتی آنها تجربه کرده بود؟ شناخت چیزی است که عاطفه ای مشترک را در همه ما نسبت به موضوعی بر می انگیزد.. معنویت، هم از جنس خرد ورزی است و هم عاطفه ورزی…دانایی ما به احوال جهان و درس هایی که تاریخ به ما می دهد باعث می شود تا همگی از دور افتادن از یک بصیرت مشترک، اجتناب ورزیم. مهر و روشنی، آیین کسی است که به دیدگاه های معنوی دیگری اول از همه احترام می گذارد و با سکوت به بیانات آن گوش می کند. نور معنویت، شاعر را می کشد تا بالا! می برد تا فضایی که سیاره ها را بهتر حس کند… می فهمد با نور دین که در این جهان است…همین جهان را خوب می شناسد، همین نبض روزمره را می شناسد… می بینید که در یک روز، می توان نور معنویت را در داخل دل وارد کرد…همچنین بهره مند شد از سپهر های معرفتی، مانند فلسفه های مختلف…باید که در شمار اورد، شاعری را که شاید اسم و رسمی نداشته باشد ولی چیزی تازه از معنویت بداند…بخشایش اگر نباشد، استقرار ایده های معنوی در ذهن نمی تواند موفق باشد…باید ایده معنوی در ذهن شما مستقر شود…ذهن شما باید با اردوگاه اهل معنویت متحد شود…تا این اتحاد و تعهد را حس نکنید، شعر و فلسفه را بهتر حس نمی کنید…بلی درست فهمیدید که در درون فلسفه، عاطفه ای است که باید حس شود…فیلسوف برجسته به انسانیت می اندیشد، از فیلسوف های آماتور(کودکان و نوجوانان) هم نگذریم…آنها هم حتما در مورد معنویت می دانند و برای ما حرف هایی از جنس معصومیت دارند…آنها از عطر یک عاطفه سخن می گویند. می شود در حرف هایشان این عطر را حس کرد.