یاد مرگ، درک انسان را از زمان عوض می کند. آدمی پیش خودش می فهمد که زمان را در بعضی اوقات از دست داده است. در سوگ یک عزیز، همصحبتی با شخص به خوبی در ذهن ما جلوه می کند و احیانا اگر فردی مهربان بوده باشد، ما در می یابیم که یاد او در ذهن ما چقدر عزیز است و چه حیف! که بیشتر با او صحبت نکرده ایم، خوشا عاقبت اندیشی که همیشه در نصیحت های سالخورده ها دیده می شود. شاید ما اگر با شخصی مناسب ارتباط برقرار کنیم آن وقت خوشه چین زمین تجربه او خواهیم بود. مزرعه بودن دنیا را می فهمیم. بهتر می فهمیم که می توان بر زمان هم علیرغم خصلت شتابناکش مسلط شویم. خوب که می اندیشیم می بینیم که گردآوری کردن(collect) نصحیت های افراد مهربان خود نیاز به زمان و همت والا دارد. آری کنار هم قرار دادن تکه های جهان بینی های مختلف و ارزشمند در کنار یکدیگر کاری زمان بر است و البته توفیق هم می خواهد و رابطه جالب هم با سخاوتمندی و فیض حاصل از آن دارد. اگر قصور در کنار هم قرار دادن تجربیات افراد نباشد، آنگاه می توان گفت که می شود به یک منظومه فکری و یک انسجام دست یافت. این طوری آدم ها با معرفت تر هم می شوند.