شعری از شکسپیر

مقدمه:

در هنر نمایشی، تحول هنر به فرجام خود می رسد. شعر، برترین هنرها و هنر نمایشی برترین نوع شعر است. ولی به همین دلیل، شعر در عین حال، نمودار مرحله ی انحلال انواع هنر و انتقال روح به پایگاهی بلند تر است که دین نام دارد زیرا شعر،  روح یک سره خود را از کالبد محسوس می رهاند و بر اثر آن، میان صورت و معنی جدایی می افتد. ولی اقتضای ذات هنر ، یگانگی اندامی  صورت و معنی است و هنگامی که در شعر این یگانگی یکسره گسسته شود، هنر خود را نفی می کند و انحلال می پذیرد. پس روح به مرتبه ای بلند تر پرواز می کند. (استیس، ۱۳۸۱، ص ۶۷۳)

شعری از شکسپیر:

تو را همانند یک روز آفتابی

می توانم خواند؟

اما

زیباتری تو

نرم خوتری تو

از آفتاب.

 

غنچه های پرستیدنی بهار را

بادهای بی امان

می لرزانند

و چه کوتاه است و برآب

مهلت باروری تابستان!

گهگاه

که می درخشد، گرم،

آن

چشم و چراغ آسمان-

نمی پاید.

چهره زرینش به تیرگی می گراید

فرو می کاهد

گاه

زیبایی اش آرام، آرام

 

گهگاه

از سر اتفاق

یا به فرمان طبییعت شدن،

مگر

زیبایی اش برهنگی کند

-آن چشم زرین آسمان-

 

اما

تابستان جاودانه تو

هرگز نخواهد فسرد

و آن مایه زیبایی که تو راست

هم نامیراست …

 

مرگ

فخر نخواهد فروخت

تو در سایه اش سرگردانی

هم بدان هنگامه ها

که زمان زمان، در ابیات جاودانه اما

شکوفه وار

خواهی افروخت.

تا آن زمان که انسان ها

نفسی همی کشند

و چشم ها همی بینند

تا آن زمان که این ابیات زنده اند

همین است

که زمین را

به تو می بخشد.

ترجمه مهزیار کاظمی موحد

به لحن و بیان شعر و تجمیع شعر و نمایشنامه توجه فرمایید:

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *