شعری از رابرت هریک

رابرت هريك (۱۵۹۱ تا۱۶۷۴)
شاعری انگلیسی است. در شعر غنايي، پس از ميلتون، بهترين شاعر قرن هفدهم به شمار مي آيد.او شعر شباني و عاشقانه را قوي و پر شور مي سرود. او سلطنت طلب بود و جزء گروه شاعران كاوالير به شمار آيد. وي روحاني بود و فضاي روستا را به مثايه ي مكاني براي تامل و تفكر دوست داشت. شعر او ساده اما با صلابت و سرزنده است. شوخ طبعي نيز در بعضي اشعارش ديده مي شود. اشعار كوتاهش به عنوان ترانه شهرت فراواني كسب كرده اند از آن جمله مي توان به غنيمت شمردن وقت اشاره نمود. مضمون شعر وی، آداب و رسوم و خرافات روستايي، گل و طبيعت، شراب و معشوقه است. وي شعر مذهبي را نيز قوي مي سرود.
آثار او:
هسپرديز : تنها مجموعه شعر اوست و در ۱۶۴۸ منتشر گرديده است.
رابرت هريك در ۲۴ آگوست ۱۵۹۴ متولد گرديد و در اكتبر ۱۶۷۴ در گذشت. وی در لندن به دنيا آمد. هفدهمین فرزند و چهارمين پسر نيكلاس هريك بود . پدرش زرگري موفق بود. در نوامبر ۱۵۹۲ در حاليكه رابرت ۱۴ ماه بود،پدرش وصيت نامه اش را نوشت و خود را از طبقه ي چهارم خانه پرت كرد . هر چند كه در خود كشي پدرش ترديد است.از تحصيلاتش تقريبا هيچ نمي دانيم جز اينكه احتمالا در مدرسه ي وستمينستر درس خوانده است. در ۱۶۰۷ به شاگردي عمويش درآمد. عمويش سر ويليام هريك، زرگر شاه بود.پس از ۶ سال كاراموزي پايان يافت.در ۲۲ سالگي به كالج سنت جان در كمبريج رفت و در ۱۶۱۷ فارغ التحصيل شد. رابرت هريك از زمره ي فرزندان ادبی بن جانسون (شاعر برجسته انگلیسی) به شار مي رود. وی بعدا كشيش ويژه ي باكينگهام شد. در ۱۶۲۹ رياست كشيش هاي دون شد كه این منصب را به مدت ۳۱ سال در اختيار داشت. در همين زمان بود كه تحت تاثير محيط طبيعي دون بهترين آثار خود را نگارش كرد.
با شروع جنگ داحلي به دليل مسائل سياسي، مقامش از او گرفته شد، بنابراين به لندن بازگشت. با بازگشت چارلز دوم مقامش به او بازگردانده شد. در ۱۶۲۲ به دون بازگشت وتا زمان مرگش در ۱۶۷۴ در آنجا بود. بسياري از زناني كه در شعرهايش به آنها مي پردازد، افسانه اي و خيالي هستند. شهرت او به خاطر مجموعه ي اشعار غنايي اش هسپرديز مي باشد. مجموعه اي ديگر نيز دارد كه البته كوچكتر از هسپريز مي باشد و اعداد نجيب نام دارد. اين دو را با هم در ۱۶۴۸ چاپ كرده است. او در اشعارش يه صراحت از عشق زميني سخن مي گفت وصراجت لحنش او را از سايرين متمايز ساخته است.
شعری از او:

سنگ مزار برای كودكي كه دیگر مرده
***
اكنون، اينجا، او مي ميرد، همچو غنچه اي ناز
تازگي بود کز گوشت و خون آفریده شده بود
او كه تا هبوط كرد ، زود بخفت
آنگاه كه تازه، چشمان كوچكش جهان را می نگریست
او را ،بپوشان، گرچه نه آنچنان در خور او
اما، آشفته مکن زميني را
كه آرام و به لطافت او را مي پوشاند

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *