هستی در بعضی ساعات

برون نشستن و به هر روزه فکر کردن می تواند ما را یاری ندهد. بر خلاف چیزی که تصور می کنیم. خرد روز را می گستراند برای فردی که از آن بهره مند است. خرد است که توضیح می دهد تطور را. خرد است که آشوب ذهن را فرو می نشاند. به محض این که به توضیح جمع نزدیک می شویم دیده می شود که صرفا مقولات ذهنی برای توضیح جهان کافی نیست. هر چه بیشتر، بهتر، دو مقوله باب شود بد نیست: کم  و کیف و چنین است که منطق هم سر از هستی شناسی در می آورد. وجه راز آلود کلام گسترده تر می شود و تلاش برای بهبود درک از هستی ما و استقرار تفکرات در مورد فلسفه بعضی تفکرات که هر روز باید به جا آورده شوند، صورت می پذیرند. درک ما از کل هستی می تواند ما را در به جا آوردن تفکرات در هر ساعت از روز یاری دهد. به خصوص وقتی در بعضی ساعات، در تفکرات بیشتر پدیدار می شود، یعنی از نیستی، پدیدار می شوند.

هگل می کوشد تا با نهادن دین میان هنر و فلسفه، هم حدود زبانی دین را مشخص کند و هم تاکید ورزد که آگاهی دینی شیوه و حالتی میانی برای ادراک مطلق است. دین نزد هگل شامل خود- نمایان گری یا خود- فرانمایی “مطلق” به صورت اندیشه کتابی با تصوری یا زبان استعاری و مجازی است یعنی آگاهی دینی با ایمان مذهبی به نحو انگار تجلی یم یابد به عبارت دیگر زبان فلسفه و شیوه خیال، زبان دین نوعی پیوند خیال و اندیشه است. (پورحسن، ۱۳۸۹)

هگل تلاش می کند تا مساله ای را که کانت در معرفت شناسی مطرح نمود و دو گروه از فلاسفه یعنی تجربه گرایان و عقل گرایان را در برابر هم قرار داد، به نوعی حل کند.  در متافیزیک، دانش منطق هگل محدوده ای وسیع از شرح درباره ماهیت، اصل، گستره و انواع اندیشه ی مفهومی را در بر می گیرد. هگل به توصیف شکل گیری مفهوم به عنوان فرایندی می پردازد که در آن، هستی به عنوان ذات خود را نشان می دهد. هگل در اولین جلد از کتاب خود با عنوان دانش منطق، این مساله خود را نمایان می سازد. برای هگل، هستی می تواند به سه روش تعیین شود: 

الف) تعیین شوندگی کیفیت

ب) کمیت

ج)مقیاس

هگل می گوید، هستی محض همانند نیستی محض نیست. هستی و نیستی می توانند آن هایی (Moment) از فرایند شدن باشند.

شدن می تواند ناپدید شدن هستی به درون نیستی یا نیستی به درون هستی باشد. هگل در مورد این تعیین شوندگی هستی و ناپدید شدن آن به درون نیستی، معتقد است که {این صفت} هستی از طریق فرایند توقف در بودن رخ می دهد. هستی معین واقعیت است، در حالی که هستی نامعین، یک انتزاع تهی می باشد.  هگل استدلال می کند که هستی چیزها در خودشان، تا وقتی(تا سر حدی که) از هر آنچه هستی برای دیگران است، مبرا می شوند، می توانند به عنوان انتزاع تهی در نظر گرفته شوند(آلاوا، ۲۰۱۳)

منبع:

Peter Z. Alawa (2013) Heidegger and Hegel on Being: A Comparative Analysis IOSR Journal Of Humanities And Social Science Volume 12, Issue 6 (Jul. – Aug. 2013), PP 06-1

پورحسن، قاسم (۱۳۸۹) هگل و مشکل معنا داری زبان دین . حکمت و فلسفه سال ششم شماره اول صص ۱۰۷-۸۱

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *