چند حکایت

چند حکایت:

آورنده اند کی شیخ ابوالقاسم قشیری یک شب اندیشه کرد و گفت فردا بمجلس {شیخ بوسعید} شوم و گویم کی شریعت چیست و طریقت چیست؟ تا جواب چه شنوم. دیگر روز بگاه مجلس شیخ آمدم و بنشستم وشیخ در سخن آمد . پیش از آنک استاد امام سوال کند که شیخ گفت ای کسی که می خواهی کی از شریعت وطریقت سوال کنی،بدانک ماجمله ی علوم در ین بیت آوردیم کی:
از دوست پیام آمد کاراسته کن کار اینست شریعت
مهر دل پیش آر و فضول از ره بردار ایسنت طریقت
امام الحرمین ابوالعمالی قدس الله روحه العزیزگفته است کی هرچ ما در کتاب ها ثبت کرده ایم و خوانده ایم وتصنیف ساخته، آن سلطان شریعت وطریقت شیخ ابو سعید قدس الله روحه العزیز درین یک بیت بیان کرده است.

برگرفته از
محمد بن منور بن ابی سعد بن ابی طاهر بن ابی سعید میهنی.(۱۳۷۸). اسرار التوحید، قی مقامات الشیخ ابی سعید.به اهتمام ذبیح الله صفا. انتشارات فردوسی، انتشارات عطار. ص ۱۱۰
***

خواجه بوالفتح شیخ گفت که پیر موسی گفت که یک روز شیخ مرا در نیشابور فرمود که پیش رو و دو رکعت نماز کن تا با بتو اقتدار کنیم و هر حمد که در قرآنست بخوان. پیر موسی گفت که فرو ماندم کی چگونه توانم گزاردن . به حکم اشارت شیخ در پیش شدم چون تکبیر پیوستم هر حمد در قرآن بود بر زفان من روان شد. چون نماز کردیم شیخ گفت ای موسی ما از گزاردن شکر هاء خدای تعالی عاجز بودیم شما نیابت بداشتید خدای تعالی نیکویی دهاد.

محمد بن منور بن ابی سعد بن ابی طاهر بن ابی سعید میهنی.(۱۳۷۸). اسرار التوحید، قی مقامات الشیخ ابی سعید.به اهتمام ذبیح الله صفا. انتشارات فردوسی، انتشارات عطار. ص۱۶۱

***
یعقوب لیث پیش از آن که پادشاه شود روزی با جوانان قبیله در جایی نشسته بود پیری از اقربای وی به آن جا رسید گفت ای یعقوب جوانی خوبروی و رشید و رسیده یی ، دست پیمانی لایق سامان کن تا عروسی جمیله از اعیان قبیله برای تو خواستگاری کنم، یعقوب گفت ای پدر آن عروس که من می خواهم دست پیمان او مهیا کرده ام. گفت آن کدامست ، یعقوب شمشیر از نیام بر کشید و گفت من عروس ممالک شرق و غرب را خواستگاری کرده ام و دست پیمان او این شمشیر آبدار واین تیغ جوشن گذارست.
بیت
عروس ملک کسی در کنار تنگ که بوسه بر لب شمشیر آبدار زند

و زبان حالش بدین قال مترنم بود که:
قطعه
دریا وکوه را بگذاریم و بگذریم سیمرغ وار زیر بر آریم خشگ وتر
یا بر مراد بر سر گردون نهیم پای یا مردوار در سر همت نهیم سر

فخرالدین علی صفی(۱۳۷۸). لطائف الطوائف. به سعی احمد گلچین معانی. نشر اقبال. ص ۷۴-۷۵

***
ظریفی با عربی همراه شد در آن اثناء از او پرسید که چه نام داری؟ گفت مطر یعنی باران، گفت کنیت تو چیست؟ گفت ابوالغیث، یعنی پدر باران، گفت پدرت چه نام دارد؟ گفت فرات، گفت کنیت او چیست؟ گفت ابوالفیض، یعنی پدر آب روان ، گفت نام مادرت چیست؟ گفت سحاب یعنی ابر ، گفت کنیت او چیست؟ گفت ام البحر یعنی مادر دریا، گفت بری خدای لحظه یی باش، تا زورقی پیدا کنم و گرنه در همراهی تو غرق خواهم شد.

فخرالدین علی صفی(۱۳۷۸). لطائف الطوائف. به سعی احمد گلچین معانی. نشر اقبال. ص ۳۱۹

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *