حضور فرد در اتاق تنهایی انصافا گاهی اوقات غنیمت است. به آدم سری می زنند و راحت تر می شود نفس کشید. بودن در کنار کسی می تواند آرامش دهد می تواند برای دقایقی از فکر های سردرگم ما را راحت کند. در تنهایی محض گاهی اوقات انصافا نفس آدم بند می آید. شناخت هر کس که بتواند تنهایی آدم را پر کند در نوع خود جالب است به شرط این که رودست نخوری. به شرط این که تنهایی تو را راحت تر درک کنند. رنجوری باعث می شود تا کمتر مزاحم کسی شوی و نخواهی حال آنها را خراب کنی ولی با این حال یک سوال باقی می ماند چقدر افرادی که در تنهایی به دیدار آدم می آیند می توانند آدم را درک کنند. تنهایی خود می تواند برای خودش برنامه ای را به همراه بیاورد. این طور می توان از دل شب، رازهایی را بیرون کشید و فهمید که در همین دوردست، یعنی در فاصله ای دور چه می گذرد . یعنی میزان راستگویی هر کس چیست. چیزی که بیش از هر چیز روی ذهن آدم خدشه وارد می کند.تلاش برای رها شدن از دروغگویی بعضی الزاما نباید حتما با چانه زدن با خود، همراه باشد. می توان دور نشست و نگاه کرد؟ بهتر است نگاه هم نکرد. فکر بیهوده ذهن آدم را پر می کند و به مرور دیگری توانی برای شناخت تنهایی خود باقی نمی ماند. ولی به گذشت زمان آن آدم ها از اعتبار می افتند و دیگر نمی توان گیج بود. همین قدر که شناخت مختصری از میزان رو راست نبودن افراد یافتی می توانی خیال خودت را راحت کنی و بقیه اش را بدون آنها زندگی کنی. این ها افکاری است که واقعا حیف تنهایی است که با آن ها آمیخته شود. پژوهش در مورد یک راز زندگی، می تواند بسیار مفتخر تر از این حرف ها باشد و بنشینیم تنهایی خود را که ما را به نوعی پژوهش فرا می خواند به این چیزها آلوده کنیم.