شکسته

بی توجه به اطرافش نشسته بود و بسیاری از چیزهایی را مرور می کرد که در آن روز طی صحبتی با دوستش دریافته بود. نمی توانست نرود. نمی توانست نشناسد. خواسته بسیاری از اطرافیان هم این بود که دوستش از بعضی افراد فاصله بگیرد. با این حال شناخت وی همیشه دچار مشکل بود. شناختی که با تفکر در اطراف بدست نیامده بود، نوعی اعوجاج در شناخت وی به وجود آورده بود. هر بار تلاش برای تفکر در مورد نحوه شکل گیری سرنوشت او، باعث می شد تا دیگران به فکر فرو بروند. پیوند بسیاری از چیزها در ذهن دوست وی و نحوه شکل گیری ایده ها و تصمیم گیری ها روی تفکرات امروز وی تاثیر گذار بود و نمی توانست دقیقا فکر کند که سلسله تصمیم های اشتباه دوستش از کجا آغاز شده بود. روی هر نوع فکری که متمرکز می شد باعث شد تا نوعی تعصب را در کارهای دوستش ببیند. روزگار سهمگین بعضی اطرافیان، او را به فکر می انداخت. روزگاری که نشناختن را حتی در ذهن بعضی حک می کرد. ذهنی که برای “بودن” و “بهبود بودن” نیاز به سلامتی دارد که به آسانی به دست نمی آید. می رفت و همچنان تلاش خود را جدی می گرفت در شناخت آسیب هایی که روی ذهن بعضی دوستانش تاثیر گذار بود. حکومت سایه ها روی زندگی بعضی دوستان، او را هم آزار می داد. عادت هایی که به آنها به خاطر فرار از تفکر در مورد شخصیت خودشان شکل گرفته بود. عادت هایی که با واژه  “سبک زندگی” توصیف می شد و در واقع فقط این واژه دل فریب، به کار می رفت تا توجیهی شکل بگیرد و شکل گیری “خود بعدی” همواره به تعویق بیفتد. روزگار سهمگینی بود. روزگاری که نشناختن، رواج می یافت . روال هر روز بعضی می شد. تفکر در مورد چیز های مربوط به سرنوشت به گوشه ای نهاده می شد. گوشه ای در ذهن، خاک می خورد. سهمگینی همیشه ما را به یاد بعضی چیزها می اندازد و البته چه دیر هنگام و چه بی توان. توانایی ما در شناخت زندگی منوط به فکر کردن در مورد سرنوشتمان نیز می باشد . فکر هایی که توسط بعضی طرد می شوند. فکرهایی که تلاش ها را برای بهبود ذهنیت خود نسبت به شخصیت فرد در ایام مدرن به تعویق می اندازد. زهد دیرین بعضی می تواند منجر به نوعی عبوسیت منجر شود. عبوسیتی که شناخت را خدشه دار می کند. ارقام روزمره که هر بار نگاهی به دور دست هم با آنها همراه می شود و با پیش بینی های دور از ذهن و عدم مراجعه به  “واقعیت” همواره با آنها همراه خواهد بود. عادت وقتی در پیش بینی استقرار می یابد، باعث می شود تا به مرور زمان فرد برای خود توجیهاتی را هم در نظر بگیرد. دوست نداشتن واقعیت همواره به داستان سرایی های پی در پی و ایجاد تصویری غریب بینجامد. روزگار دیرین، به مرور زمانه امروز را برای بعضی تحت تاثیر قرار می دهد و فرد دور از واقعیت به بازتولید خود مشغول می شود. نمی شناسد و حتی متاسفانه خشمگین می شود وقتی دیگران می خواهند بشناسند. پیوسته باید به این افراد حضور در مقابل آینه را توصیه کرد. ارزیابی مداوم خود می تواند راه چاره ای باشد لیکن در زندگی روزمره این افراد نوعی دور باطل وجود دارد که همواره آنها را دچار شکست های پی در پی و تهمت های مداوم به دیگران می کند. آداب زندگی این افراد معنایی ندارد. آداب روزمره بعضی در عمق نوعی نگاه پیش بینی گرانه نسبت به آینده برای خودشان توجیهی دارد ولی برای دیگران نیز بی معنی است.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *