فهم جمعی دوست داشتن

نسبت ما با جهان بیرون، همواره نوعی رابطه از نوع شناخت نمی تواند باشد. روزی می توان به آینده بازگشت و دوباره در مورد تغییر حرف زد که همیشه را کنار گذاشت و فقط به اکنون اندیشید. لیکن ناتوانی ما در دسترسی به یک کلیت همیشه باعث درد است. تا چیزها جزئی می باشند و فقط در نظر ما جزئی می مانند باید همیشه از دسترسی به انتزاع و یک مفهوم که بشود برای همه بتوان با آن حرف زد، دچار مشکل بود. روزی انتزاع ما را در می یابد. روزی ما را می شکند. روزی ما را به این فهم می رساند که نمی توان در مورد غیر سخن گفت بدون این که انتزاع داشته باشیم. ارزش گفت و گو کردن در مورد انتزاع از این جهت اهمیت دارد که ما را بر آن می دارد به راحتی در مورد چیز ها حرف بزنیم و راحت تر در مورد کلی تر کردن مفاهیم در ذهنمان تلاش بیشتری داشته باشیم. بعضی دانش ها به ما اجازه می دهند تا از مصداق ها فراتر رویم و در قالب یک جمله نشان دهیم که می توانیم از هیاهو و هیجان دیدن چیزهای مختلف و حس و حال داشتن و فقط زور زدن برای رسیدن به یک نوع تشبیه و استعاره در ذهن راحت شویم. برویم تا چند مرحله جلو تر دیگر عنصر فلان روز و قلان چیز در ذهنمان نباشد. دنبال این باشیم که برویم تا آینده. برای حرکت برای تغییر نیاز به شناختی در قالب انتزاعات داریم. اندیشه ما انتقال می یابد. از جزئی نگری به انتزاعات. برای هر چیزی مقوله ای در نظر می آوریم.  رابطه ما با عالم این داستان زندگی بهتر می شود. وقتی درباره زندگی بهتر می پرسیم. وقتی انتزاعات را راحت تر به کار می بریم . در بعضی چیزها همه چیز، خوش می درخشد. عالم بیرون بر ما خوب خود را نشان می دهد. خوب به استحضار ما می رسد وقتی می توانیم نارسایی را در استنتاج ها بفهمیم.

 وقتی می توانیم شناخته شویم به این که از انتزاعات و مفاهیم کلی به خوبی استفاده می کنیم. گاهی اوقات تصور می کنیم به دانشی نیاز است که همه چیز را به خوبی به نشان دهد و از قالب هایی برای طبقه بندی مفاهیم در ذهن استفاده کند. بعضی اوقات به ذهن خود خوب که فکر می کنیم می بینیم که بعضی چیز ها بدیهی است. بعضی چیز ها بدیهی تر است؟! البته واژه ای که می خواهیم استفاده کنیم نمی دانیم چیست ولی با چنین روشی می توان از همه چیز راحت تر سخن گفت. می توان در ذهن دو نوع جمله را مد نظر داشت و بعد این دو را در لحظه ای غریب که به نظر می رسد خلاقیت تاریخی از سوی کانت در درون آن نهفته است، با هم مقایسه کرد. نوعی جملات هستند که چیزی به ما نمی گویند جز همان چیز قبلی: دوستت دارم. نوعی جملات هم هستند که هندسه ای نامتقارن  را از زیبایی در ذهن دارند. دوستت دارم به مقوله ای ممتاز می پردازند. مقوله ای بدیهی. چیزی که نیاز به تحلیل ندارد. نمی شود بیش از این جلو رفت؟ باید چیزی خواست تا در مورد دوستت دارم بشود یقین نداشت و آن را به آزمون تجربه سپرد. رازی که ما تا آینده از آن چیزی نمی گوییم نیازمند این است که حتما تغییر کنیم. برای این که بتوان نوعی دوست داشتن را در ذهن داشت ابتدا باید سنجید که طرفین تا چه حد به عدالت اعتقاد دارند. چنین اعتقادی در اعماق قلب می تواند رو به جلو ببرد. می تواند امکان تغییر را در ذهن به وجود آورد. می تواند مقوله دوست داشتن یک شخص را برای هر جمعی از آینده هم به همان صورت تعریف کرد. چگونه شخصی را دوست می داریم؟ وقتی می دانیم که او نیز در شناخت دو نیم کردن یک سیب برای فهم بیشتر موضوعات با ما همراه است. ما می خواهیم همراه باشیم با جمع. ما می خواهیم روشی باشد که حتی اگر طرفین یک ماجرا نتوانستند چیزی را توضیح دهند که بینشان رخ داده امکان گفت و گو برای شناخت بهتر توسط جمعی فراهم شود.

مساله مهمی که در بالا توضیح داده شد، مساله ای است که می تواند برای بعضی جالب باشد. می تواند نشان گر این موضوع باشد که فهمید که اول چیزی که در رابطه دوست داشتن به نظر می رسد مقوله یکسانی واژه ها برای جمع و یک “آحاد” است. این مساله نیازمند شناخت طرفین از مقوله اجتماع و کار در اجتماع است که به دست می آید. من می روم به جمعی که بیش از این مرا دوست داشته  و در مورد فهم جمع  و حق در جمع آشنایی خوبی با من به هم زده است.

 

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *