وحدت در مجموعه چیزهای زیبا

در هنر، نشان دادن یک جزء از روح ما همیشه با دیگری انطباق ندارد. همه چیز اول بدیهی است. در تلاش ما برای رویت هر شی زیبا در ابتدای امر است که می توان عدم تکراری بودن چیزی را در ذهنمان دریافت. عدم تکراری نبودن باعث می شود تا بسیاری از چیزهایی را که مد نظر داریم در ابتدای امر باید دریابیم که لطف و آسودگی در هستی ما در همین چیزهای دم دست از لحاظ زیبایی خود را نشان می دهد. آسوده ایم چون همین تابش چیزها را به روح خود در می یابیم و این البته راهی است به بالا برای ما. چرا که فراموشی دیرین خود را در برهه هایی از زندگی نهیب می زنیم و در می یابیم که نمی شود دستی روی یک تابلو نکشید و زیبایی کار یک نقاش را نستود. نمی توان جدایی بین خود و دیگران را به فراموشی سپرد. هنر است که ما را به هم منضم می کند.  همین بدیهی بودن جلوه حقیقت در ذهنمان و اینکه از همین زیبایی ساده چیزهای مختلف بهره می گیریم می تواند ما را به سمت شناخت بهتر کار زیبا یا طبیعت زیبا رهنمون شود. زیبایی می تواند راحت تر از قبل به ما جلوه کند اگر ما شناخت لازم را نسبت به مقوله “چیزها” در اطرافمان داشته باشیم. چه می شود که چیزی در اطراف ما بسیار ساده و در عین حال لحظاتی زیبا می شود. آیا این گره خورده به نوعی تجربه معنوی است؟ آیا پای زیبایی نوعی تجربه معنوی در کار است که سادگی هم زیبا می شود. چه می شود که فاصله ها را کنار می گذاریم و با هم متقاعد می شویم که چیزی بسیار ساده، این دفعه دیگر واقعا زیبا است؟ تجربه معنوی و شناخت عوالم معنوی، دور بودن از روزمرگی  همیشه ما را به جاهای دور نمی برد. شاید یک مکان که تا حدی زیبا نبوده در یک حالت خاص روحی وقتی مشاهده ما از آن مکان، با تجربه و دانش ما همراه شود و دیگر همه روزه بخواهیم از آنجا بگذریم. وحدتی که در یک اثر زیبا و یا یک مکان زیبا وجود دارد می تواند ما را خودش یاری دهد. این وحدت و یکپارچگی بین اجزا چگونه رخ می دهد؟

 

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *