از سر خستگي ، چه ملال انگیز
نيمه ي روز دراز(long or tall?) نمی گذرد!
منظره بيرق هاي بزرگ را آويختن
برفراز صخره هاي بلند چه دهشتناک است
غريب و ترسناك
سرود باد، آوای هر روزه ی خود را می گويد
دسته ي پرچم ها را خم مي كند
در حاليكه، تنها ي تنها
اخگری می درخشد، در ذهنم
روزنه ي گريز را مي بينم
ولی مي خوابم با زندگاني تباه شده ام
دستان افسار زده اند و پاهایم زنجيرند
محكم به سنگ، مرا دوخته اند
ديوار هاي(walls) شوم، چهار ديواري!
همنوا با ناله ي(mourn؟) بشر زنداني
هنوز دسته ي پرچم ها(flags) كشيده مي شوند
به هر سو که باد بگوید:
از ميان سرود باد
پرچم ها سوي غرب(west) مي جنبند
رو به سوی “تقصیر”(fault) من